7/27/2003

اول کنجکاوی، بعد مشتاقی و می خوای قدرت نمايی کنی و از کارات لذت می بری، بعد از اون به ش عادت می کنی گاهی هم لذت می بری، بعد خسته می شی و دست آخر هم دلزده.

يک شب با يکی چت می کنی، کلی باش درد دل می کنی، کلی از حرفهای هم لذت می بريد. بعد Bye می فرستی و شايد يه مدتی جزو دوستان خاموش Friend List همديگه باشيد، اما دست آخرهمديگه رو فراموش می کنيد و Delete .

يک پسری از حدود آذر 81 تا اواخر تير 82 ، حرفای دلشو به شما زد، به خودش زد، خودشو سبک کرد. با نوشته هاش و دستکاری قالبش هنرنمايی کرد. وقتشو با بلاگ گذروند. باهاش راه اومدين، شايد باش دوست شدين و به ش عادت کردين. اما الآن وقتشه که فراموشش کنيد، آخه می دونی، از قديم گفتن: بدن چربی می گيره و ذهن فراموشی.

من که ديگه به خودم اعتمادی ندارم. می گم می رم، اما شايد دو روز ديگه نوشتم، شايدم هيچوقت. صحبت از ترک و اين حرفا نيست، قضيه همون دلزدگيه و بس.


7/21/2003

- من تورو فراموش کردم.
همين تک جمله رو گفت و دوباره مثل هميشه اسير شد اسير نگاهش. نه. اين بار بايد حرفارو زد.
- در واقع سعی می کنم فراموشت کنم.
نبايد اينو به ش می گفتم. حيف اون لبخند نيست.
- حيف که در عين سادگی، يه آدم فريب خورده بيشتر نيستی.
ديگه دور برداشته بودم. اين جملات چند مدته که تلنبار شده و بارها نشخوار شده؟!
- يک ظاهر بين مثل بقيه. فقط ادا اطوار. قرتی.فقط ظاهر، فقط قيافه...

حالا چرا جواب نمی ده؟معلومه ديگه، وقتی من، طبق معمول، با خودم صحبت می کنم، اون چه طوری می خواد جواب بده؟!


7/18/2003

سرد شدم. وقتی طی يک ساعت چهل بار وبلاگ خودتو Refresh کنی و هربار Error Page بده، چه حالی به ت دست می ده. وقتی بفهمی غير از وبلاگ تو تمام بلاگ اسپاتا و پرشين بلاگا فيلتر شده اونوقت چه حسی داری؟! بعد از يک ساعت ور رفتن به Anonymizer متوصل می شی، اونم وبلاگتو ناقص، بدون کامنت و با اضافات خودش بيآره. می خواستم بگم آدرس وبلاگ من از اين به بعد اينه:
http://anon.free.anonymizer.com/http://antimemory.blogspot.comاما چه مسخره است وقتی که اين صفحه بالا نمی آد شما از کجا بفهمی با آدرس بالا می شه به اين صفحه رسيد؟!
توجيه از اين مسخره تر خوندين.
بعد از يک شبه بستن روزنامه ها اين دومين هنر نمايي بزرگشونه.
خيلی خيلی بزرگه. خيلی مسخره است، خيلی تاسف باره و خيلی دلسرد کننده.




7/16/2003

1. چند روزه که چيزی ننوشتم؟ درواقع فرصت نشده؟ وای خدای من سه، چهار روزه! چه گناه بزرگی، من نمی تونم خودمو ببخشم! (توصيف احساسی که تنها بلاگرها می فهمند!). عذر می خوام از تمام دوستان عزيزی که در اين مدت به اينجا سر زدند و با يک وبلاگ به روز نشده مواجه شدند.
2. ... به ترانه ای به نام From sarah with love گوش می دم. می تونيد از سايت اين پسر عربه دانلودش کنيد. نمی دونم به چه دليلی شديدا روم تاثير می ذاره، مخصوصا فريادهای آخرش .. Come on...
3. پدر و مادرم، عذر می خوام، مامان بابام، يه شنبه شب اومدن و من تا امشب مشغول اين کارا بودم: درست کردن شربت. کوبيدن پرچم (های بازگشت حاج آقای.. به اتفاق حاجيه خانوم.. از مکه منوره و غيره...) به ديوار. شقه کردن گوشت گرم گوسفند تازه ذبح شده. تعارف بستنی و شيرنی( اين يکی رو محمد خوب خبر داره!). حمل چمدانهای چند تنی سوغاتی!.
4. خوب ديگه. به نظر ميآد کاملا افتادم به چاه نوشتن به هدف "هرچه خواننده را خوشايندتر، بهتر" يا "کامنت بيشتر، زندگی شيرينتر". حامد متاسفم برات.


7/12/2003

1. کمک، خيلی فوری!!! تفاوت جعفری و گشنيز چيه؟ کدومش برای سبزی خوردن استفاده می شه؟

2. نمی دونم چه طوری می شه از اين نوشته ها برداشتهايی با عباراتی مثل «تحمیق مخاطب» و يا«ژست آوانگارد» کرد؟ نوشته ی من چيزی جز اعتراف به روزمرگی، نوشتن از روزهای گرم ِ تابستون که بيهوده و با مشخصات خودش می گذره، نيست. جنبش دانشجويی، واقعا شرمنده که من جزو مبارزان انقلابی راه تو نيستم! واقعا شرمنده که ژستهای من اصلا به ژستهای سياسی و رفرميست جنابعالی شباهتی نداره، واقعا شرمنده که من ديگه انقلابی که «بيگ بنگ» باشه نمی خوام!
حميد جون اين نظر تو که منو به «تمسخر موضوع» و «ضربه فنی کردن مخاطب» متهم کردی برای من دو تا دليل می تونه داشته باشه، يا زيادی غرق شدن تو در دنيای نقدهای سياسی و غوطه خوردن در تفاله های بافيمونده از بهمن 57 و يا کينه ها و حسادتها و خودنمايی های درونی.
باری ما هنوز يک سال ديگه همکلاسی هستيم پس چه بهتره که حرفامون رو اينجا بزنيم(ژست سياسی: گفتمان!) و حداقل اينجا به خودسانسوری و قورت دادن حرفامون دست نزنيم. گوشم با شماست.
توضيح: برای سر در آوردن از مغلطه ی فوق به نوشته ی 11 جولای و اولين کامنت ذيل آن مراجعه کنيد.

3. بعد از اينکه توی نوشته قبل صحبت از هندوانه کردم، به فاصله نيم ساعت، پسرخاله م و همسرش با يک هندوانه بزرگ زير بغل تشريف آوردند:«جای مامان بابات خالی نباشه!» . « دم شما گرم!»


7/11/2003

می گن چرا 18 تير هيچکار نکردين؟ جواب می ديم: خوب تعطيل بوديم! يکشنبه که تعطيلات تموم بشه انشالله می ريم دانشگاه و به ممد آقا تريايی می گيم نوشابه هاش گرمه!
می گن چرا از خودت متنفری؟ جواب می دم: وقتی با يه ساعت مدار خوندن و دوتا تست زدن می تونم کلی خودمو آروم کنم، اما نمی کنم و وقتمو الکی هدر می دم، انتظار داری از کی متنفر باشم!
می گن جای پدر مادرت خالی نباشه! می گم، شما که نمی تونين جاشونو پر کنين، پس لااقل دست خالی نمی اومدين ميوه مون تموم شده، خيلی وقته هوس هندوانه کردم.
حال يه سوال من بپرسم، چرا ميای اين چرتو پرتا رو می خونی؟


7/09/2003

من بعد از خودم، از چيزی که از همه بيشتر متنفرم خودمه.


7/08/2003

سر سفره شام داشتيم کشک بادمجونای ظهرو با مامان بزرگ عزيز می خورديم و صحبت از اين بود که شما چه طور با بابابزرگ آشنا شديد ( اخه پدر بزرگ و مادر بزرگ پدريم توی باغ وحش همديگه رو پيدا کرده بودن! (خيالات رومانتيک برتون نداره! اونجا باغبون بودن!)) ، مامان بزرگم از اين می گفت که قديما ازدواجها همه توی خانواده بوده و اصطلاحا "غير" رو نمی گرفتن ، بعد از اين جمله بود که مکثی کرد و با صدای بلندی که ناشی از ضعف شنوائي شه، خيلی عصبانی گفت :
- قديميا مغز خر داشتنا!
منو خواهرم کلی خندمون گرفته بود، لابد فکر می کنه يک نسل سوميه! بعدش دامه داد که:
- يک دختر هفده ساله رو زورکی به مرتيکه ی 30 ساله می دادن که چی؟ قوم و خويشه ...
نتيجه 1. من يک نوه ی حاصل از ازدواج های ناخواسته و زورکی عهد قاجار هستم!
نتيجه 2. من شريک زندگيمو کجا پيدا می کنم؟ لابلای وبلاگا و ايميلا!؟


7/06/2003

«به اطلاع کليه اعضای هيات علمی، دانشجويان و کارکنان دانشگاه فردوسی مشهد می رساند دانشگاه از تاريخ 16 لغايت 22 تير ماه تعطيل است.»

« چند تا پرنده روی پشت بامی نشسته بودند يک بابايی نردبانهايی را که به بام تکيه داده شده بود برداشت تا پرنده ها را به اسارت خود در آورد.»

حالا من به اين آقا چی جواب بدم:


salam
man Aali s... moghim keshvare Alman , be donbale baradra gom shodeam dar Mashhad migardam.
baradaram Ali S... daneshjooye sal akhare reshteye dandanpezeshki daneshgah Mashhad ast.
bardaram az tarikh Mehr sal 1381 ta hala mafghood shodeh ast.
khanevadeam dar Iran ta hala natevanesteand asari az baradaram biaband.
man fekr mikonam ke bardaram ra Vezarat etelaat roboodeh ast.
man khili negaran hastam.
hamintor khanevadeam dar Iran.
azat khahesh mikonam ke chon dar Mashhad zendegi mikoni agar betavani az daneshkadeye dandanpezeshki Mashhad khabari az baradaram Ali S... begiri tamame khanevadeam va mano az een ranj nejat midahi.
bavar kon.........
montazeretam
Aali S...
Frankfurter str...
.........................
Germany
Tel: 0049-..........



به ش بگم اينا از سايه ی دانشجو می ترسن، اينا که قيافه هاشون شبيه صدا خفه کنه! من برم دانشکده دندانپزشکی چی بگم؟!



- مادددددر بووزوورگ!
- يک ديالوگ ِ معرکه که به خوبی و مهارت نشان دهنده ی فاصله و شکاف عظيم بين نسلهاست:
مادر بزرگ : حامد، اِشکنه ماست برای شام می خوری درست کنم؟
حامد: شما سوسيس برای شام می خوری سرخ کنم؟
- ماددددر بووزوورگ! آقا، اسم اين کارتونه چی بود؟ يه پسری بود با ماددددر بووزوورگ ش که دست برقضا خيلی هم مادر بزرگ باحالی بود، ای بابا اسمش چی بود؟ يه بار يک بادبادک درست کردن مادربزرگه رفت هوا! اسمش چی بود...
- من ديشب شام، اِشکنه ماست خوردم.


7/03/2003

من نمی خوام دامادی ِ اين پسره برم! آقازاده نيست ، که هست! دماغشو عمل نکرده، که کرده! هفده سالگی داماد نشده، که شده! باباش رانت خوار نيست، که هست! بی سواد و رقاص نيست، که هست! می دونی در جواب مادر بزرگش که گفته تو چرا کار نمی کنی چه گفته ؟ سياحت کنيد:« بابای ما در مدت رياست سازمان ... اينقدر جمع کرده برای من که بماند، برای بچه هام و بچه های بچه هام هم کافيه.» حالا من بايد برم عروسيه اين پسره، که چی؟ به نيابت مامان و بابام که رفتن مکه!
رومن گاری، خيلی ممنون، آدم باحال، باهوش، بامزه و معرکه ای هستی، بعد از کتاب "خداحافظ گری کوپر"، حالا دارم با کتاب "زندگی در پيش رو" ت حال می کنم. دمت گرم:

* آقای هاميل می گويد که بشريت ويرگولی است در کتاب قطور زندگی و وقتی پيرمردی چنين حرف چرندی بزند ديگر واقعا نمی دانم من چه می توانم اضافه کنم.
* فکر می کنم اين گناهکارانند که راحت می خوابند، چون چيزی حاليشان نيست و برعکس، بی گناهان نمی توانند چشم روی هم بگذارند، چون نگران همه چيز هستند.
* آن لحظه از زندگی ام را خوب به ياد دارم چون کاملا مثل بقيه ی لحظات زندگيم بود...


7/01/2003

من از پاک شدن خودم لذت می برم.
من از شنيدن صدای خودم لذت می برم.
من از خيس کردن گوشهام، از مسح کشيدن پاهام، از خنکی آب روی پستم لذت می برم.
من اگه وضو نگيرم،
اگه با صدای بلند ذکر نگم،
اگه موقع نماز خوندن به کارايی که بايد بکنم، به نقشه هام فکر نکنم،
اگه رکعتای نمازم رو قاطی نکنم،
اونوقته که روزم خراب می شه، اون روزه که احساس کثيفی می کنم و اون روزه که توی وبلاگم از عذاب وجدان و احساس گناه می نويسم و متاسفانه تعداد "اون روزا" داره زياد می شه.